معنی فدیه، دیه
حل جدول
لغت نامه دهخدا
دیه. [دَ ی َ] (اِ) صورتی و تلفظی از کلمه ٔ دایه است. داه. دایه: المراضعه، فرزند را دیه دادن. (المصادر زوزنی).
- امثال:
هرچه دیه گوید از درد گوید. (یادداشت مؤلف).
هرچه دیه گوید از در گوید. (مجمع الامثال).
واژه پیشنهادی
سربهای
فرهنگ عمید
مالی که در قبال آزاد شدن کسی پرداخت میشود، سربها،
مالی که برای دفع بلا به فقرا میدهند،
(فقه) مقدار معینی طعام که فرد بابت روزههایی که در ماه رمضان خورده به فقرا میدهد،
(حقوق) مالی که زن در طلاق خُلع به شوهرش میدهد،
مترادف و متضاد زبان فارسی
جانبها، سربها، قربانی
فرهنگ فارسی هوشیار
سر بها کریان برخین یشت (اسم) آنچه از مال برای رهایی خود یا دیگری دهند بدل یا عوضی است که مکلف بدان از مکروهی که بوی متوجه است رهایی یابد سربها جمع: فدی فدیات.
معادل ابجد
118